اب بازی
دیروز عصر قرار بود بریم خونه مامانی عمه جون و خونه مامانی زن عمو فاطمه چون قرعه کشی بود عشق من . مجبور شدم ببرمت حموم تا تمیز بشی . وقتی بهت گفتم امیر مامان بریم حموم گفتی اموم اب بازی . منم گفتم اره بلا خان اب بازی هم میزارم یکم بکنی. عاشق گرفتی ابی . وقتی دوشو میگیرم جلوت دلت میخواد ابو بگیر جوری که نریزه زمین اب . و اینکه زبونتو نزدیک دوش اب میکنی تا رو زبونت بریزه چون دوشمون سوسوزن سوزنی میاد زبونت و قلقلک میده و تو اتیش پاره حسابی کیف میکنی. تازگی ها تا باباتو میبینی دوست داری از اتفاقایی که واست افتاده به بابا جون علی ت بگی. تا دیروز ظهر بابا علی پاشو گذاشت خونه تو برداشتی واسش تعریف کردی . اونم بازبون خودت بزار بهت بگم چیا گفتی ...
نویسنده :
pj
18:41